مدیریت جهادی
مدیریت جهادی، همانگونه که از نام آن میتوان استنباط کرد به مدیریت جهادگران و یا به مدیریت میدانهای نبرد و جهاد منحصر نیست؛ بلکه به خاطر آنکه نیازمند تلاش فوقالعاده و ایثار و فداکاری است، مدیریت جهادی خواندهشده است؛ همانگونه که مشخص است معنی جهاد با معنی نبرد مترادف نیست؛ گرچه جهاد نوعی نبرد است؛ ولی جهاد به نبردی با اهداف متعالی گفته میشود که از روشهای ارزشی پیروی میکند و با چپاول و غارت و تجاوز و کشتار و تخریبهای عمدی همراه نیست. بنابراین عنوان مدیریت جهادی نیز نباید برای اهداف سخیف و یا اهداف شخصی و بهدوراز اخلاق و بدون رعایت حدود الهی و بدون رعایت ارزشها به کار گرفته شود. بلکه مدیریت جهادی ضمن اینکه با تلاش بسیار همراه است، به دنبال تحقق اهداف متعالی میباشد و در چارچوبهای ارزشی است و حدود الهی در آن نقض نمیشود و افراد به دنبال کسب شهرت و موقعیت اجتماعی و کسب ثروت شخصی نیستند.
البته موضوع مدیریت موفقیتآمیز و رعایت حدود الهی برای دو گروه از افراد ایجاد ابهام خواهد کرد؛ گروه اول شامل افرادی میشوند که بر این باور هستند که برای کسب موفقیت باید دروغ گفت و تقلب کرد، آنها درصدد غش در معاملات و اهل دغلکاری بوده و به دنبال یافتن راهی برای تخلف و ارتکاب خلاف هستند؛ برای آنها و به نظر آنها موفقیت با رعایت حدود الهی و رعایت ارزشها و اخلاق بسیار سخت و حتی غیرممکن است. این گروه برای مدیریت امور بزرگ و ظریف و پیچیده مناسب نیستند، آنها معمولاً زندگی سختی دارند و مدام با حوادث ناگوار و افراد شرور مواجه میشوند.
گروه دوم کسانی هستند که درک و فهم آنان از حدود الهی و ارزشها در حد رعایت سختگیرانه شرعیات است. آنها کسانی هستند که برای آنها همهچیز معنی خالص و مطلق دارد و درکی از امور نسبی و مخلوط و متغیر ندارند؛ آنها مایل هستند که با دو گزینه خوب و بد مواجه شوند و آنها گزینه خوب را انتخاب کنند؛ آنها بین گزینه سفید و گزینه سیاه میخواهند گزینه سفید را انتخاب کنند؛ آنها نمیدانند با گزینههای خاکستری چه کنند. اگر این قبیل افراد در رأس امور واقع شوند، کارها را به بنبست میکشانند و آنها برای آنکه یک واحد صرفهجویی کنند، هزار واحد ضرر و زیان به سیستم میرسانند؛ آنها هم برای مدیریت امور بزرگ و ظریف مناسب نیستند؛ آنان زندگی را به سایرین و برای خود سخت میکنند؛ ولی گمان میکنند که به اصولها پایبند بودهاند؛ درحالیکه آنها فرق بین اصول و قالب را درک نمیکنند و به کلیشهها اصول میگویند.
این دو گروه نهتنها مخاطب بحثهای مدیریت جهادی نیستند، بلکه مناسب بحثهای مدیریتی هم نیستند.
گروه سومی هم هستند که شیوه رفتاری و مدیریتی آنها بهگونهای است که افراد بسیاری، مدیریت آنها را جهادی تلقی میکنند، آنها کسانی هستند که مدیریت را شیوهای آمرانه و پر از دستورات و خرده فرمایشات میدانند؛ این گروه درک نازلی از مقوله مدیریت دارند؛ ولی باوجوداین، آنها میتوانند در حد وسع و توان خویش مفید باشند؛ بهخصوص آنکه برخی از آنان در کار خود مهارت بسیار مییابند.
افرادی با ویژگی فوق بهتر است که مدیران پروژهها شوند و یا بهعنوان مدیران داخلی پروژهها میتوانند بهخوبی خدمت کنند و کشور و جامعه از وجود آنها بهرهمند میشود؛ این افراد میتوانند تیم کوچکی را بهخوبی مدیریت کنند، درحالیکه آنها نباید به پُستهای کلیدی و حساس گمارده شوند؛ ولی متأسفانه این افراد سعی میکنند بهعنوان مدیران عالی خدمت کنند، حضور آنها در پُستهای حساس و راهبردی زیانبار است؛
این گروه از افراد فهمی از امور راهبردی ندارند، آنها درکی از آینده دور ندارند، آنها معمولاً افراد اجرایی و بهاصطلاح پرتوان هستند؛ از جنبوجوش و از سفر و از بازدید خوششان میآید، آنها افراد سطحی را بهعنوان افراد توانمند ارزیابی میکنند و از آنها خوششان میآید؛ آنها نسبت به مافوق مطیع و منعطف هستند؛ ولی نسبت به همردهها و زیردستها تکبر میورزند و خشک و غیر منعطف میباشند؛ از امرونهی لذت میبرند و اینگونه افراد اگر با اخلاص باشند و مدیر فرادست خوبی داشته باشند، فعالیت آنها را میتوان نوعی مدیریت جهادی نامید؛ ولی به خاطر ابتلا آنان به مسائل سطحی و انقیاد و فرمانپذیری شدید از مافوق و شهوت دیده شدن و مهم بودن که در این افراد شدید است؛ مانع مهمی برای جهادی بودن آنها است.
امّا مقوله مدیریت محدود به امور اجرایی نیست و تقریباً دربرگیرنده اغلب شئونات زندگی و کاری انسانها است و اموری که بهظاهر عنوان مدیریت ندارند، ممکن است نیازمند مدیریت هوشمندانهای باشند؛ برای مثال تدریس یک معلم دارای جنبههای مختلف مدیریت است از مدیریت ارائه محتواهای درسی گرفته تا مدیریت کلاس و حتی ایجاد انگیزه در دانشجویان و جلب همکاری داوطلبانه؛ همه این مباحث مستلزم دقت و توجه و طراحی است؛ پس تدریس موفقیتآمیز منوط بکار بستن مدیریت پیشرفته میباشد؛ بهطورکلی اکثر مشاغل و اکثر امورات نیازمند بهکارگیری و اعمال مدیریت است؛ تردیدی وجود ندارد که بدون توجه و بدون صرف زمان و بدون تمرکز روی یک مسئله نمیتوان مدیریت مناسبی را حاصل کرد؛ مدیریت مقولهای است که متشکل از هنر، اطلاعات و علوم مختلف همچون روانشناسی، اقتصاد، حقوق و فنون مختلف میباشد و بدون تلاش، بدون علاقه نمیتوان دستاورد مهمی حاصل کرد؛ ولی تلاش و علاقه و بکارگیری علوم و اطلاعات، مدیریت موفقیتآمیزی را تضمین نمیکند؛ کما اینکه ویژگیهای روحی و شخصیتی در موفقیت افراد مؤثر است؛ زیرا ویژگیهای شخصیتی موجب میشود که فرد چگونه فکر کند و به چه نتایجی برسد، چگونه تصمیم بگیرد و چه چیزی را انتخاب کند، چه چیزی را بخرد و چه چیزی را نخرد. افراد با تصمیماتی که میگیرند، آینده کارها را رقم میزنند؛ چگونگی تصمیمات یعنی چگونگی مدیریت، فرد تصمیم میگیرد چه بگوید و چه انجام دهد؛ ولی اگر فرد کنترل خود را از دست بدهد و به خشم آید و یا به هیجان آید، اشتباهاتی از او سر بزند، آن فعالیت را نمیتوان مدیریتشده نامید؛ پس برای اعمال مدیریت نیازمند مهار احساسات هستیم و کسانی که بر نفس خود چیره شدهاند؛ نیروهای باطنی خود همچون ترس و طمع و خشم و حسد را مهار و کنترل میکنند، بهتر میتوانند تصمیم بگیرند و بهتر مدیریت کنند. چنین افرادی برای اندیشیدن و شناخت مسئله و شناخت بهتر پدیدهها وقت صرف میکنند و بهناچار آنان افرادی هستند که بهسرعت نباید واکنش نشان دهند؛ آنهایی که وقت صرف مشورت کردن میکنند، نمیتوانند بلافاصله تصمیم بگیرند و بلافاصله حرف بزنند، این افراد درواقع مدیریت بهتری اعمال میکنند و هر کس که بر تمایلات شخصی و احساسات خود غلبه کرده باشد، درواقع کسی است که در جهاد اکبر به موفقیتهایی رسیده است و به لحاظ روحی دستاوردهایی داشته که اکنون دستاوردهای اجتماعی هم دارد.
البته مردم عادی ممکن است ویژگی مدیریتی این افراد را درک نکنند؛ زیرا به نظر مردم عادی کسی مدیر توانمندتری است که بسیار تعیین تکلیف کند و بسیار بازخواست و بسیار برخورد کند؛ اما مدیری که امورات را چنان به سامان کرده که گویی هیچ معضلی وجود ندارد و هیچ تنشی نیست و هیچ اختلاف درونی به چشم نمیخورد و ظاهراً مدیر بیکار نشسته است، مدیر نالایق میدانند چه رسد به اینکه او را مدیری جهادی بدانند؛ زیرا به نظر مردم عادی او کاری انجام نمیدهد، اگر فرض کنیم پلیس یک شهر آنچنان خوب امور انتظامی شهر را نظم داده باشد که افراد شرور و دزدان و خلافکاران امکان تحرک و فعالیت نداشته باشند، چنین پلیس باقدرت و باصلاحیتی باید بهشدت تقدیر گردد. درحالیکه ازنظر مردم عادی شهری که آرام است و در آن دزدی و خلافکاری وجود ندارد و پلیس بیکار است، نیازی به پلیس وجود ندارد و باید از بودجه آن کم کرد و بودجه امورات نابسامان را افزایش داد؛ چنین اشتباه واضحی بسیار رایج است و ازآنجاکه مهم است که مردم چگونه قضاوت میکنند؛ بنابراین برخی از مدیران عمداً اجازة بروز ناکارایی و ناکارآمدی را میدهند تا سایرین متوجه اهمیت آنها بشوند؛ برای مثال ادارهای که میتواند کار ارجاعی را بلافاصله انجام دهد آن کار را پس از چند روز یا پس از چند هفته انجام میدهند که سایرین فکر نکنند، آنها بیکار هستند برای همین با وجودیکه نیازمند همکار بیشتری نیستند؛ ولی مرتباً تقاضای همکار جدید را مطرح میکنند.
ولی یک ایثارگر به فریب مردم فکر نمیکند و درصدد آن نیست که با انجام مانورهایی خود را مدیر جهادی و یا مدیر باکفایت نشان دهد.
فرد ایثارگر حاضر است شهرت خود را قربانی کند؛ ولی هدف را محقق سازد؛ مدیریت جهادی را با شاخص دستاوردهای باارزش و کمهزینه میتوان سنجید، مدیریت جهادی را با شاخص رعایت ارزشهای اخلاقی میتوان سنجید؛ هرچه فداکاری و ایثار بیشتر باشد، دستاورد بزرگ و با هزینهای کمتر به دست میآید و هر چه حدود الهی در آن رعایت شود و حقوقی پایمال نشود و دستاورد مهمی بهدستآمده باشد؛ مسلماً از اعمال مدیریت جهادی باکیفیت بهتری ناشی شده است.
کیفیت دستاورد به کیفیت مدیریت بستگی دارد و کیفیت مدیریت ناشی از کیفیت شخصیت و توانمندی مدیر است و مدیر قبل از آغاز میبایست طرح خوبی تهیه کند و به شیوه خوبی پیاده کند؛ فضیلت مدیر به میزان پرخاش و به تعداد دستورات صادرهاش نیست، اتفاقاً فضیلت مدیر به این است که پرخاش نکند و دستور ندهد و بهندرت خواهشی مطرح کند؛ فضیلت مدیر به این است که کارکنان را به همکاری داوطلبانه و صمیمانه برانگیزد و همچون رهبران انقلابها از فداکاری همراهان و مردم عادی بهرهمند شود.
پدیدهها را نباید ساده انگاشت در پی هر موفقیتی رازی هست؛ از تربیت موفقیتآمیز فرزندان گرفته تا آموزش موفقیتآمیز دانشجویان و اعمال برنامه صحیح در همه موارد بیتأثیر نیست؛ میتوان مدیریت را به سه دسته تقسیم کرد:
- مدیرانی که امورات را بدون تغییر نگه میدارند نه کار را توسعه میدهند و نه تغییراتی ایجاد میکنند؛ آنها را میتوان مدیران روندی نامید، اگر شرایط دچار تغییر و تحول نشود و توسعه و پیشرفتی موردنظر نباشد، آنها را میتوان بهعنوان مدیر بکار گرفت، متأسفانه بسیاری از مدیران از این دسته هستند، هرکسی میتواند تعدادی از آنها را معرفی کند؛ برای مثال مدیران مدارسی که زمان آنها بهبودی اتفاق نیفتاده است، از این دسته مدیران محسوب میشوند؛ اگر شرایط تغییر کند و نیاز باشد که تدبیری اندیشه شود، این قبیل مدیران نامناسب هستند؛ میتوان نتیجهگیری کرد که این دسته از افراد را نمیتوان بهعنوان مدیر جهادگر نامید ولو اینکه فرد بسیار خوبی باشد و سمبل خوشاخلاقی و فضیلتهای فردی باشد؛
- مدیرانی که امورات را بهپیش میبرند و بر حجم کارها میافزایند و ممکن است بر تعداد کارکنان بیفزایند، درآمدها را بیشتر کنند؛ این دسته از افراد را میتوان مدیران توسعهدهنده نامید، آنها هرکجا باشند اقدام به بزرگتر کردن میکنند؛ ممکن است سازمان، مکان و امکانات را زیادتر کنند؛ آنها مدیران باارزشی هستند و جهادی بودن آنها بستگی به اخلاص و شیوة پیگیری کارها و اهداف آنها دارد؛ ولی اگر شرایط تغییر کند و آنها نتوانند شرایط جدید را درک کنند و با آنان مقابله مناسب نداشته باشند، ورشکست میشوند چه بسیار مدیران و صاحبان صنایع که به خاطر تغییر شرایط و یا شرایط متلاطم ورشکست شدهاند و یا کنار گذاشتهشدهاند؛ چنین کسانی شبیه رانندهای هستند که قادر به چرخاندن فرمان نیست. آنها فقط پدال گاز را فشار میدادند؛ ولی در شرایطی که جاده پیچیده باشد، خودرو هم باید بپیچد و الا از جاده منحرفشده و به دره سقوط میکند و یا با صخره تصادف میکند و یا اینکه به هدف نمیرسد.
- دسته سوم مدیران تغییر هستند؛ آنها شبیه رانندگانی که به جلو نگاه میکنند و اگر جاده پیچیده باشد، آنها همراه با جاده میپیچند؛ افرادی که به جلو نگاه نمیکنند مدیر تحول و تغییر خوبی نیستند؛ زیرا دیر واکنش نشان میدهند؛ چنین رفتاری پرخطر و با آسیبهایی همراه است؛ حتی ممکن است به ویرانی بیانجامد؛ افرادی که بهشدت سطحی و بهدوراز آیندهنگری باشند، مدیران تغییر و تحول نیستند ولو اینکه مدیر توسعهای خوبی باشند؛ تغییر به منزلة جراحی است که باید با حداقل درد و خونریزی همراه شود؛ ارزش چنین مدیری به کیفیت او بستگی دارد.
معمولاً مدیران تغییر از نوع مدیران ایجاد هستند؛ آنها میتوانند فعالیتها و نهادهای جدیدی را پیریزی کنند.
یادداشت مهمان - صابر میرزایی