در رواندرمانی از «معجزه حرف زدن» بسیار گفته شده است؛ حرف زدن، چه از سوی درمانجو و چه از سوی درمانگر، مایه درمان و شفاست. این امر در مورد خودکشی هم مصداق دارد. مطالعات نشان میدهد که حرف زدن فرد از فکر خودکشیاش، مانع پیشرفت و تبدیل شدن آن به قصد و نیت و سرانجام برنامهریزی برای اقدام میشود.
اما اگر از سطح فردی و اتاق درمان فراتر برویم چه؟ اگر نگاه خود را به سطح گفتگوهای اجتماعی تغییر دهیم و دنبال رویهای سالم و سازنده از این منظر برای یافتن راهی برای پیشگیری از خودکشی باشیم، آیا حرف زدن از آن، ارائه آمارهای آن و کندوکاو در علتشناسی آن، سالم و سازنده است یا مخرب و یاسآفرین؟
آنچه که از گفتگوهای اجتماعی برمیآید آن است که موضع درست در این فضا آن قدرها که در فضای بالینی فردی روشن است، شفاف و مشخص نیست. سخن گفتن از خودکشی حاوی اثر دوگانهای است؛ هم به عنوان یک درد فردی نیاز به اقدامات پیشگیرانه از سوی نظام بهداشت دارد و هم امری است با سرایت اجتماعی بالا که حرف زدن از آن ممکن است احتمال تقلید از آن را بالا ببرد.
این همان ابهام و عدم شفافیتیست که در ذات این پدیده مستتر است:
آیا اقدام به خودکشی را میتوان پدیدهای صرفا گناهآلود تلقی کرد؟ آیا یک جرم (قتل) است؟ آیا ناشی از بیماری (روانی) است؟ آیا کنشی اعتراضی و مدنی و در نتیجه اقدامی است حماسی و مقدس؟
انگار که خودکشی نه تنها تعریف و معنای واحد ندارد، بلکه معانی و مفاهیمی کاملا متناقض را به ذهنها میآورد.
نمایندگان هر کدام از این مدعاها، دیگری را متهم به بدفهمی یا گاه حتی غرضورزی میکنند.
روانپزشکان و روانشناسان از گویندگان دینی گلایه دارند که با تاکید بر وجهه گناه بودن اقدام به خودکشی، مانع مراجعه آنها و خانوادههایشان برای مراقبتهای روانشناختی میشوند.
اهالی علوم اجتماعی شکایت دارند که روانپزشکان و روانشناسان با فردی کردن سطح برخورد با این پدیده، به ساخت قدرت خدمترسانی میکنند و مانع اثربخشی کنشگریهای اعتراضی در جامعه میشوند و بنابراین مسئول تداوم نابرابریهای عامل خودکشی میشوند.
دینداران اعتراض دارند که روانپزشکان و روانشناسان با توجیه ارائه مراقبت به اقدامکنندگان به خودکشی قبح یک عمل گناهآلود را میشکنند و مسئول سست شدن باورهای دینی مردم خواهند بود و ....
به نظر میرسد که هریک از این سخنان حاوی بخشی از حقیقت ماجرا باشند. حقیقتی که گرچه در رویکرد به آن اختلافهای جدی داریم، در یک نقطه آن اشتراک داریم: همه ما در هر موقعیت و جایگاهی که از خودکشی سخن بگوییم، میخواهیم از آن پیشگیری کنیم.
اما کجا جای تقارب این ایدههای در ظاهر متناقض و پراکنده و رسیدن به نقطهای برای اقدام مفید و سازنده در پیشگیری از خودکشی خواهد بود؟
به نظر میرسد آنچه در تمام این گفتگوها به چشم میخورد، نبود یک نظام جامع برای فهم همهجانبه این پدیده است.
دانش روانپزشکی و نیز علوم اجتماعی که درباره خودکشی حرف میزنند، همگی وارداتیاند و در واقع از پدیده خودکشی در جوامع خودشان و با مختصات فرهنگی و جهانبینی خودشان حرف زدهاند.
ویژگیهای خاص موجود در آمارهای توصیفی خودکشی در جامعه ما (سن جوانتر، شیوه اقدام به خودکشی و مساله جنسیت) موید آن است که ما نیاز به دانشی دیگر و فهمی دیگر از این پدیده داریم تا بتوانیم سالم و سازنده درباره آن سخن بگوییم.
همچنین وقت آن است که نگاه دینی، غیر از صدور احکام شرعی و دستورات رفتاری به طور جدی بر موضوعات این چنینی متمرکز شود و دانش و راهحل دینمدارانه برای ارتقای سلامت روان جامعه تولید کند.
دانش و فهمی که به این گونه و مسلما با صرف زمان طولانی کار و بحث علمی حاصل میشود، برآیندی است از نگاه دینی، نگاه روانپزشکی و نگاه اجتماعی و فرهنگی؛ که البته قرار نیست میزان و کیفیت سهم هریک از این ابعاد در دانش تولیدی ما یکسان باشد. آن زمان است که شروع کردهایم به فهم این پدیده و آغازی خواهد بود بر برنامهریزی برای اقدام و عمل در راستای پیشگیری از خودکشی.
اندیشگاه سرو - فرنوش صفویفر