✅ خشونت خانگی و روانشناسیزدگی
همزمان با 25 نوامبر، «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان» شاهد فعالیت کارشناسان دلسوز روانشناسی و روانپزشکی در مقابله با این پدیده نامبارک هستیم. آنها تلاش دارند با توصیههای «تخصصی» خود به ما بیاموزند که با همدلی، احترام به دیگری و گفتگوی بیشتر میتوان جلوی اعمال خشونت را در خانه و خانواده گرفت.
اما آیا موضوع به همینجا ختم میشود؟
اگر خشونت را اعمال قدرت تشدیدیافته یک طرفه بدانیم، آیا صرف تلاش برای تقویت همدلی و مهارتهای ارتباطی میتواند روابط نابرابر قدرت را در ساختار خانواده تغییر دهد؟ تأکید صرف، یا گاهی تأکید بیشازحد، در فضای جامعه، روی مهارتهای فردی برای کاهش خشونت در خانواده، با سادهانگاری بیشازحد موضوع، نمیتواند این پیام را به مخاطب القا کند که اگر داری خشونت میبینی، فقط به این دلیل است که نقصی در تو هست و تو اگر تلاش کنی و خودت را تغییر بدهی، قادر خواهی بود همسری را که هر روز کتک میزند، تو را در خانه زندانی میکند، اجازه کسب درآمد به تو نمیدهد و خرج روزانه تو را هم تأمین نمیکند، با القاب رکیک و فحاشی تو را مخاطب قرار میدهد، بدون کسب رضایت تو اشکال خشونتبار و آسیبزننده رابطه جنسی را بر تو اعمال میکند، به فرزندانش تعرض جنسی میکند و غیره، تغییر بدهی و تبدیلش کنی به فردی که جلوی پای تو بلند شود، با محبت حرف بزند، برای حقوق جنسی، مالی و روانی تو احترام قائل شود و غیره؟
صد البته که آموزشهای فردی نقش مهمی در خودمراقبتی و پیشگیری از آسیب دارد؛ چه در محیط خانواده و چه در خارج از آن. اما بسنده کردن به این عامل، موضوع را از واقعیت خود خارج، و تبدیل به یک فانتزی میکند.
موضوع خشونت خانگی یک موضوع صرفاً روانشناسی نیست. روانشناسی جزء کوچکی از این پدیده است. وقتی خشونت رخ میدهد، آنهم در مقیاس بزرگ (شدید، هرروزه، در ابعاد مختلف)، آنهم با توجیههای فرهنگی و مذهبی مانند غیرت و ناموس، یعنی نظام فکری و فرهنگی ما هنوز تکلیف خود را با توزیع قدرت در خانواده مشخص نکرده است.
وقتی فردی ناچار است سالهای سال در محیط پر از خشونت باقی بماند، از ترس حکم عدم تمکین، یعنی قوانین ما دچار اشکال است. یا با این آگاهی که جایی ندارد که برود، یعنی نهادها و مؤسسات حمایتکننده روانی و اجتماعی کافی برای اسکان و پشتیبانی از افراد خشونت دیده ایجاد نشده است. و اینها همه یعنی تداوم خشونت.
آموزش هم اگر باشد، آگاهی از حقوق متقابل خود و دیگری حتماً بایستی در آن در نظر گرفته شود. نهادسازی اگر میشود، باید نهادی با قوه قهریه مثل نیروی انتظامی هم متناسب با خشونت خانگی شکل بگیرد. مرتکب خشونت باید حواسش باشد که پلیس اگر بیاید، نخواهد گفت اینکه دعوای خانوادگی است و ما کاری نداریم. فرد باید بداند که اگر از محیط پرخشونت خارج میشود، دری به روی او باز است (معمولاً در خانه پدری بهشدت بسته است) و او ناچار نیست به این خاطر که سالها مورد محرومیت و آزار بوده و مهارت و استقلالی پیدا نکرده، در همان محیط پرآسیب بماند و نتواند تغییری در شرایط خود ایجاد کند.
لایههای متعددی از اقدام برای کاهش خشونت خانگی موردنیاز است که در نمودار زیر مواردی از آن بهطور نمونه آورده شده است (که باید با همفکری بیشتر این طرح را کاملتر کرد) هر کدام از این لایهها بدون توجه به اقدامات لایه دیگر، نهتنها ممکن است ما را از حصول نتیجه مطلوب بازدارد، بلکه ممکن است باعث تداوم و تشدید آن شود. به یاد داشته باشیم که موضوعات اجتماعی امری تک تخصصی و یکجانبه نیست که یک متخصص مثل روانپزشک بخواهد برای کل جامعه مبتلا به آن نسخه بپیچد. روانپزشک و روانشناس بایستی در کنار سایر ارکان و فعالان جامعه به همفکری و همکاری بپردازد تا بتواند مداخلات در کل این لایهها را پوشش دهد.
اندیشگاه سرو - فرنوش صفویفر