آنجا که پزشک با چوب جادو می‌آید! _ بخش اول

 

  

 

 آنجا که پزشک با چوب جادو می‌آید! _ بخش اول

 

 تصور کنید به پزشک مراجعه کرده‌اید و او بعد از شنیدن حرف‌های شما، پرسش و پاسخ درباره علائمتان و چند معاینه ساده، راه درمان را به شما این‌طور پیشنهاد بدهد: «روزی چند دقیقه پیاده‌روی یا نرمش ساده». چند نفر از ما با شنیدن این پیشنهاد با درجاتی از بهت از مطب خارج می‌شویم، به علم و تخصص آن پزشک شک می‌کنیم و سعی می‌کنیم پزشک متبحرتری برای خودمان پیدا کنیم؟

 

احتمالاً تعداد قابل‌توجهی از ما هستیم که ترجیح می‌دهیم پزشکمان از پیشرفته‌ترین و پیچیده‌ترین ابزارهای تصویربرداری و آزمایشگاهی برای تشخیصمان استفاده کند، اطلاعاتمان را در ماشینی شبیه کامپیوتر وارد کند و «آنالیز» آن را به شکل نواری کاغذی با کدها و نمودارهای نامفهوم برای ما از آن کامپیوتر دریافت کند و بعد تشخیص نهایی را، که آن‌هم اسمی عجیب‌وغریب و پرطمطراق دارد، اعلام کند.

در فرایند درمان نیز، کلماتی مثل «لیزر» یا «اینسیژن» یا «لوبکتومی» آن‌هم تحت بیهوشی یا حداقل بی‌حسی، ممکن است برای ما در عین اضطراب‌آور بودن، آرامش‌بخش هم باشد؛ چراکه خیالمان را راحت می‌کند که انگار «کاری» دارد برایمان انجام می‌شود، آن‌هم کاری بسیار «علمی»، «پیشرفته» و «مطابق استانداردهای روز اروپا و آمریکا». در این نگاه به تشخیص و درمان پزشکی، هرقدر فرایندی پیچیده‌تر، وارداتی‌تر، و در نتیجه ناشناخته‌تر باشد، معتبرتر و علمی‌تر و قابل‌اتکاتر است. در این صورت چند پرسش و پاسخ و معاینه ساده و نهایتاً توصیه‌ای پیش‌پاافتاده به پیاده‌روی، ساده‌انگاری قضیه و حتی شاید نوعی توهین به خود تلقی خواهد شد. پای این «ارزش‌گذاری محوری» روی فنون و ابزارهای پیچیده و نامفهوم حتی به حیطه روان‌پزشکی و روان‌درمانی هم باز شده است: تمایل روزافزون و گاه نا مستند به استفاده از ابزارهایی مثل «نقشه‌برداری مغز»، نوار مغز، rTMS و مانند آن یا استفاده از تعابیر به‌اصطلاح روان‌کاوانه با ارجاع افراطی به گذشته بیمار، نمونه‌هایی ازاین‌دست هستند.

 

در این میدان، اگر نگاه پزشک و درمانگر هم به بیمارش، بر اساس مفهوم «جلب مشتری» شکل‌ گرفته باشد، آنگاه او نیز این تصویر ایده‌آل ساخته بیمار را می‌پذیرد و بنابراین دانش و نگرش خود را بر مبنای آن می‌سازد و توسعه می‌دهد. تلاش او این خواهد بود که هرچه بیشتر از فناوری، آن‌هم فناوریِ وارداتی با زرق‌وبرق بیشتر استفاده کند؛ هم در تشخیص و هم در درمان. استفاده هرچه بیشتر پزشک از این نوع ابزارها و در واقع تن دادن او به این نگرش نیز، این ارزش‌گذاری به فناوری وارداتی متظاهر را تقویت خواهد کرد و بیماران را هرچه بیشتر متقاضی استفاده از این ابزارها خواهد کرد. بازار دادوستد کالاهایی مثل دارو و تجهیزات پزشکی نیز طبیعتاً با تبلیغات خوش آب و رنگ و گسترده خود، به رشد بیشتر این نگرش دامن خواهد زد.

 

بنابراین می‌بینیم که اجزای مختلف از جمله دانش، فناوری، کالاهای تولیدشده، نظام عرضه و تقاضا، دست‌به‌دست هم داده‌اند و با تأثیر و تأثر متقابل ارزش‌ها و نگرش‌هایی را به شکل مستمر بازتولید خواهند کرد.

 

اما چه ایرادی به این نوع تعامل می‌توان گرفت؟ مگر نه این است که عرضه و تقاضا متناسب باهم شکل‌گرفته‌اند و باعث چرخیدن پول در جامعه و چرخ اقتصاد می‌شود؟ اگر مردم چنین تقاضایی دارند و امکان ابزاری و فنی آن فراهم است، چرا پزشکان نباید در پی تجهیز خود به دانش و فناوری موردنیاز برای برآوردن این تقاضا باشند؟

 

در نوشتار بعدی خواهیم دید که کدام بخش‌ها در چنین چرخه‌ای نادیده گرفته‌شده و رشد افراطی آنچه تبعاتی برای سلامت فرد و جامعه خواهد داشت.

 

 

اندیشگاه سرو - فرنوش صفوی‌فر